باز | |
|
- آیدین
- جون دلم؟ - چرا جدیدآ یه جوری می نویسی؟ - چه جوری عزیزم؟ - نمیدونم، یه جورایی سرد، خشن... نه به اون معنی البته... اما خب... تو بعضی از پستهات انگار خودت نیستی؛ انگار به زور سعی کردی بنویسی و صرفآ خواستی بنویسی تا نوشتهباشی! - اوه! جداً؟! - خب نظر من اینه... انگار اون موقعها هدفت از نوشتن فرق کرده... اصلآ انگار داری تو یه وبلاگ دیگه مینویسی... - ممم... شاید... اما خب فلم... من همیشه توی یه مود ثابت که نیستم عزیزم... بعضی وقتها خسته میشم... بعضی وقتها دلم میخواد از همه محدودیتها رها شم... - نه، اصلاً بحث این نیست!... ببین... من میگم... اصلآ من نه، پدولا میگه، تو مگه برای کس دیگهای بهجز خودت می نویسی؟ - مسلمآ نه... چون اونقدر خودخواه هستم که برای هیچ کسی بهجز خودم ارزش قائل نباشم... - من و پدولا هم این رو میدونیم! خب، پس چرا... - ببین فلم... بذار واضح برات بگم... من اگه این وبلاگ برام لذت شخصی نداشت، مصمئن باش هیچ وقت نمینشستم کلی وقت صرف کنم سرش... و خب اگه برام منافع غیرشخصی هم داشت، مطمئن باش بلد بودم به اندازهی کافی زیبا و جذابش کنم... - ! - می دونی... ما آدمها خیلی راحت بلدیم جر بزنیم... مخصوصاً تو چیزهایی که خیلی بهشون وابستهایم... چیزایی که باعث میشن آدمهای دیگه باهاشون ما رو آدم بهتری، بهتر طبق تعریف ما یا اونها، بشناسن... و خب همین جرزنی هاست که باعث میشه لذتهای ما، که شاید تنها وابستگیهای ما به دنیا و جامعه باشن، تبدیل بشن به یه سری عادت تکراری... - و وقتی همهشون عادت بشن؟ - مسلمآ بعضیهاشون میشن... مثل درس خوندن من... مثل تخیلی بودن تو (البته نه کاملاً) و مثل خیلی چیزهای دیگه توی زندگی روزمره که اوایلش ما ازشون لذت می بردیم اما کمکم چون فهمیدیم دیگران بهشون اهمیت میدن، تصمیم گرفتیم با هر کلکی هم که شده، بهتر اونها را جلوه بدیم و حدوداً از حوزهی اختیار به حوزهی وظیفهی زندگی ما اومدن... و خب خودت هم میدونی که اکثر لذتها موقعی جلوه پیدا میکنن که اختیاری باشن و کشف بشن... درست مثل اینه که وقتی هوا کاملآ تاریک میشه، توی یه تاکسی که صد و بیست تا رو پر کرده و باد سر شب از پنجره ها مییاد تو و جلوت هم همهاش اتوبانه، دستت رو بکنی توی کیفت و با چشمهای بسته به خودت SMS بزنی... - ... - آهان یادم رفت! تو پرسیدی که وقتی همهشون عادت بشن، چی میشه؟ - آره! - خب، این اوج بدبختیه... یا غرق میشی و تو افکار و نظرات دیگران خودت رو گم میکنی، یا به یه یأس شدید میرسی... اما خب، چیزی که تو زندگی آدمها عرف هست و بیشتر از همه وجود دارد، یه دورهی متناوب لذت، عادت، لذت، عادته... - درست مثل یکی از دوستای دوستام که می گفت: چای بعد از سیگار، سیگار بعد از چای! - آره! و تو الگوریتمهای کامپیوتری هم وقتی یه رشته باینری رو فشرده میکنن، رشتههه تبدیل میشه به یه سری یک، بعدش یه سری صفر، بعدش یه سری یک، بعدش یه سری صفر... - هاهاها! بازم تو ربطش بده به کامپیوتر... - ...! ... - ... - امیدوارم هیچوقت دلتنگی برات عادت نشه... - من هم... |
12:21 PM |