چای مهمان من | |
|
تا بینهایت...
تا نوشیدن... تا آغاز شدن... تا آغاز دوباره آغاز شدن... چرا ما ساکتیم؟! چرا ما انقدر ساکتیم که کم کم دارد باورمان می شود که هرگز سخنی نگفته ایم... تا رفتن... تا بینهایت تقسیم بر دو... تا شماردن تمامی گوسفندهای قبل از خواب... تا طلوع دوباره ی آن گردوالوی زرد... چرا ما نشسته ایم؟! چرا ما انقدر مغموم نشسته ایم که کم کم دارد باورمان می شود که هرگز راه نرفته ایم؟ تا سرد شدن... تا دوباره گرم شدن... تا دوباره سرد شدن بعد از دوباره گرم شدن... تا بوی خیس علف های زرد بعد از باران... چرا لب های ما خشک است؟! بیایید کمی چای بخورید. مهمان من! |
10:27 PM |