† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
سنگ شده



« چشمهایش...
لعنتی!... حتی آن ها هم سنگ شده اند...
لا اقل موقعی که می خواستم سنگت کنم کمتر لبخند می زدی...
مگر شکنجه ی من این قدر لذت بخش است برایت؟
اوه خدای من! »


خدای من سردش شده بود...
آتش روشن کردیم (من و فلمین) برایش...
سیگارش را روشن کرد و برایمان از خاطراتش گفت
که با قدیسه ای شبانه به جنگل گریخت
و پدر آن قدیسه تمام شب به راز و نیاز با خدا پرداخته بود.
- فلمین: شما صداش رو می شنیدین؟
- خدا(دود سیگارش را به بالا می داد): ها ها ها! معلومه که آره... طفل معصوم آرزو می کرد خدا دخترش رو به راه راست هدایت کنه.
- فلمین: احساس گناه نمی کردین؟
- خدا: گناه؟!
- آیدین: خب... فکر می کنم شما معنی گناه رو نمی دونین. یعنی فقط این رو برای بقیه بلدین تفسیر کنین و برای خودت عینیت نداره. درسته؟!
- خدا (سعی می کرد از فیلتر سیگارش هم دود بگیره): درسته جوون... ببینم، تو دوس داشتی اون موقع جای من بودی؟
- آیدین: من... خب حس خوبیه این که خدا باشی و کنترل همه چیز رو داشته باشی... اما هیچ چیز برات غافلگیرکننده نیست... فکر نمی کنم خیلی کیف بده! تو چدوس داشتی فلم؟
- فلمین: هرگز!
- آیدین: خب بعدش چی شد؟ جریاتون با اون قدیسه رو می گم... به کجا رسید؟
- خدا (از اینکه سیگارش تموم شده بود خیلی پریشون بود): تو سیگار نداری؟
- فلمین (قبل از این که بگذارد من حرف بزنم): نه!
- آیدین: نه، اما می تونم براتون تهیه کنم.
- خدا: بی خیال. خب می خواستی چی بشه؟ صرفآ ارضای حس کنجکاویم بود... اما چون زیادی قر می زد سنگش کردم!
- فلمین: اوه این بی انصافیه...
- خدا: انصاف؟!
- آیدین: و سنگش چی شد؟
- خدا: بی کار که می شم نگاش می کنم و گریه می کنم...
- فلمین: گریه؟!
- خدا: متاسفانه...
- آیدین: فکر نمی کردم خداها هم گریه کنن!
- خدا: خداها نه، خدا... درسته من چشم ندارم اما دل که دارم...
- آیدین: ...
- فلمین: ...
- خدا: ...


Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.