† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
سه اپیزد



اپیزد اول
پرده بالا می رود.
صحنه همچنان تاریک تاریک است. پسر آبی – رنگش را بعدها فهمیدم- از سمت راست وارد می شود. دستان خاکستری اش را روی موهای قهوه ای اش می کشد. مرد نارنجی روی صندلی سیاه نشسته است. پسر آبی، مرد نارنجی را می بلعد. صحنه سفید می شود. پسر آبی به سمت اتاقش – که همچنان تاریک است - می رود. در اتاقش را باز می کند. کلید برق اتاقش را می زند. اتاقش زرد می شود. وارد اتاقش می شود. در اتاقش را می بندد. کلید برق اتاقش را می زند. صحنه سیاه می شود. پسر آب روی تخت سبزش – رنگ تختش را هرگز نفهمیدم – دراز کشیده است.

اپیزد دوم
پرده پایین می آید.
صدای برخورد سکه با زمین لیز، از پشت سر می آید. یادم می آید چند ساعتی هست که مردی که آنجا نشسته است با خود می گوید: اگر شیر آمد یعنی هرگز باز نخواهی گشت. اگر خط آمد یعنی به آبهای شمال رفته ای. و اگر روی لبه اش ایستاد یعنی امشب هم با تو خواهم بود.
فکر نمی کردم این قدر احمق باشد که در این سالن تاریک منتظر معجزه بماند.

اپیزد سوم
پرده هم چنان پایین است.
فکر می کنم… عشق یعنی این که
تو – که من را فقط به اندازه ی همه ی ترانه هایی که برایت سروده ام، دوست داری –
من را – که فقط به اندازه ی همه ی ترانه هایی که برایت سروده ام، مورد دوست داشته شدن واقع می شوم –
کمی بیشتر از فقط به اندازه ی همه ی ترانه هایی که برایت سروده ام، دوست داشته باشی.


Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.