14731448632087186654 | |
|
نیمه ی گمشده ی باغچه،
دستش را عمود بر پیشانی اش می گذارد، و با ابروان گره کرده، عاشقانه به شقایق شب بو لبخندمی زند. شقایق اما، لبخند متقابلش سرشار از استهزاست. - « جناب، من بعد از چهار راه پیاده می شم» دستهایش را برای باغچه چیده بودم تا باغبان هر روز بهشان آب بدهد و مادر همیشه به یمن وجودشان خدا را شاکر باشد. دستهایش، هنوز بوی گودی لپ هایم را - وقتی که می خندم – می دهد. - ماشین از تقاطع رد می شود... - «آقا نگه دارین من قبل از تقاطع پیاده می شدم» فقط چندخط به یادگار، روی ساقه پیر ترانه ها از سکوت لنگ ظهر مانده است. گربه ها هم این روز ها در سایه کش می آیند. -- «اما شما که گفتین بعد از چهارراه...» - «خیر قربان، حتمآ اشتباه شنیدین» خواب، بیداری یا هرگز... بوی کبریت نیم سوخته و بهار می آید... نیمه های شب است و هوا هنوز کاملآ روشن است. می گویند ساعت هایشان هر صد سال یک بار قدری عقب می ماند. ساعت های قطبی هم، قدیمی شان خوب است. -- «دویست تومن می شه عزیز» - «اما من هر روز صد و هفتاد و پنج می دم این یه تیکه رو...» و ما رفیق پاشا رو به عنوان رهبر حزب معرفی می کنیم. صدای پا نیست، کفشهایشان جیر جیر می کند. شاید چند سال بعد که رفیق پاشا عمرش را داد به حزب، پاها صدا بدهند. - «درسته که کسی دیگه انقلاب نمی ره اما آزادی کرایه اش ارزون تره» تولد، که می گویند اولین رسوایی ما است، آن قدر ها هم که می گویند ارزش تکرار ندارند. این خود ماییم که سعی می کنیم رسوایی مان با ارزش باشد. - «من معذرت می خوام» در یک غروب دل انگیز، کوه بزرگ و مهربان اولین کسی بود که مرا از دیدن بازتابش آفتاب محروم کرد. و من هنوز یک کوه نورد به شمار می روم. ساعت پنج بعدازظهر است. انگار همین دیروز ساعت هفت بود. |
7:47 PM |