میراث | |
|
فقط گفت :
- حتی حوصله خودم رو هم نداشتم که تا آزادی پیاده بیام و مثل مرده ها رو تخت دراز کشید... طفلی فکر کنم امتحانش رو حسابی گند زده.... دلم براش می سوزه اما خب چی کار کنم؟! من امروز حسابی سبزم و حاضر نیستم به خاطرش تا آخر شب زرد بشم... وای که چه قدر من خود خواهم.... - پا شو آیدین... پا شو دیگه... زیاد مهم نیست... حالا مگه همه اش چند درصد بود؟... بقیه ام مثل تو گند زدن... پا شو دیگه... صدای هق هق اش رو با بالش سنگینش خفه می کنه... - آیدین با تو ام... - خفه شو آشغال عوضی... - اوه... آیدین... - گم شو پی کارت... ولم کن... می فهمی خره... ولم کن... - باشه... هر جور راحتی... و بدون اینکه بلند شه، من رو از اتاق می ندازه بیرون... متآسفانه من زائیده ی افکار اون هستم... پیش خودم فکر می کنم، آیا واقعآ خودخواهی من ارثیه؟ |
5:55 PM |