† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
من و فلمین - قسمت دوم



بالاخره تونستم فلمین رو راضی کنم تا راجع به اون قضیه بهم بگه. اولین عشقش و ... پدرم در اومد تا وادارش کنم حرف بزنه... البته اونقدر با صدای بلند گریه می کرد که اصلآ نمی فهمیدم چی می گه. چیزایی که از حرفاش تونستم جمع بندی کنم اینا بود:
- «دیوار خونشون خیلی بلند بود و من مجبور بودم همیشه یه عالمه جون بکنم تا سرم به اون بالای دیوار برسه و بتونم یه کم نگاش کنم... »
... (دوباره زد زیر گریه و من بقیه حرفاش رو نفهمیدم)...
- « چند بار خواستم بزنم توله سگای به قول خودش مامانی شون رو یتیم کنم اما دلم نیومد… خلاصه اون سگ بی صاحابشون اونقدر واق واق کرد تا همه فهمیدن... اما من فقط می خواستم بهش بگم که...»
... (و دوباره گریه های فلمین)...
- «بعدش منو بردن... هیچ وقت اون روز یادم نمی ره... روزی که برای اولین بار نتونستم از دیوار خونشون بالا برم چون حتی دستم به پایین دیوار هم نمی رسید…»
... (کم کم داشت آروم می شد اما بازم حرفاش نا مفهوم بود)...
- «بعدش اونقد گریه کردم تا یه درخت سیب پشتم در اومد...»
(فلمین عادت داره وقتی زیاد گریه می کنه خالی ببنده!)

- حالا که آروم شدی نمی خوای چیزی بگی؟
- نچ...
- چرا آخه؟
- به من چه
- چی رو به من چه! دارم ازت سوال می کنم. هیچ چی نمی خوای بگی؟
- نچ... ولم کن دست از سرم بردار...
- آخه... آخه اینجوری اصلآ خوب نیست تو روز به روز داری لاغرتر می شی... می خوای سرتو بذاری بغلم تا یه کم برات داستان بگم و یه کم استراحت کنی؟
- نچ... توام امروز فقط بلدی ادای پری مهربونا رو در بیاری ها... از دستت خسته شدم... هوی آیدین... با تو ام... آخه من چی برا تو دارم؟ هان؟ چرا ولم نمی کنی؟ چرا دست از سرم بر نمی داری؟ چرا آخه؟ هی پسر با توام... با خود احمقت…
(از دستش اعصابم خورد شده... خیلی چرند میگه... البته اگه منم جای اون بودم بعید نبود همین چرندیات رو بگم... وسط حرفش می پرم و می گم)
- چی می گی تو؟ تو مگه چه قدر تا حالا بدبختی کشیدی؟ زنت سرطان داره؟ بچه ات معتاد شده؟ صاحبخونه تون اسباب هات رو ریخته تو کوچه؟ تو آخه از زندگی آدما چی می دونی؟
- اینکه آدم هستن و زندگی می کنن. اینکه فقط به اندازه یه آدم زندگی می کنن نه به اندازه یه فلمین. اینکه یه کم چارچوب زندگیشون رو به چیزای مسخره ای ساختن. تو ام کمتر اراجیف بباف پسر… هر وقت فلمین شدی بیا جلو من ادای فلمین های روشنفکر رو در بیار…
- بس کن دیوونه…
- به تو چه…
- به من؟
- آره به خود گنده ی بی احساست….
- …
- …
- …
- ساکتی؟ هی گامبو با تو ام…
- دلم برای یه داستان جدید تنگ شده… می شه دوباره… …؟
- آیدین
- بله
- از دستم ناراحت نباش… می خوام یه داستان جدید بنویسم… برا همین به یه تنهایی سگی احتیاج دارم. اون قدر که بتونم به کس دیگه ای به جر تو و خودم و گذشته ی لعنتی دوست داشتنیم فکر کنم…
- باشه فِلِم ( وقتایی که بهش لبخند می زنم و حس می کنم دوباره دوست داشتنم نسبت بهش تهییج شده، فلم صداش می کنم)
- حالا برو گورت رو گم کن. هر وقت تموم شد می یام صدات می کنم.
- چشم قربان
- …


Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.