† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
انشای کلاسی



به نام خدا

من دوست دارم. من چیزهای دوست داشتنی را دوست دارم. من دوست دارم که دوست بدارم. من اشغ را دوست دارم. من چیزهای خوب را دوست دارم.
من از خدا سپاسگضارم که به من اشغ را آموخت. خدا خوب است. من دوست دارم. من خدا را به خاتر آفرینش اشغ دوست دارم.
من از آموظگار خود سپاسگضارم که به من خاندن و نوشتن آموخت.
خدا – آموظگار – اشغ – من – دوست دارم.

من هنوظ هم دوست دارم. من می دانم که روزی می آید. آن روز باران می آید. آن روز او می آید. آن روز او با سبد می آید.
آن روز او با سبد می آید. در سبد سیب دارد. آن سیب سرخ است.
آن روز باران می آید. آن روز او می آید. آن روز سیب می آید. آن روز خدا می آید. آن روز می آید. می دانم که آن روز می آید.
آن – روز – می آید.
دیر – زود – آب – باران – ابر – خدا – او – سیب

او می آید. او آن سیب را به من می دهد. من آن سیب را می گیرم. خدا می آید. سب را دو قسمت می کند. سهم خودش را هم بر می دارد.
من سیب را دوست دارم. من او را خیلی دوست دارم.
من سیب نمی خورم. او سیب نمی خورد.
من سهم خودم را به او می دهم. او سهم خودش را به من می دهد.
ما سیب می خوریم.
ما در باران سیب می خوریم.
باران بند آمد. سیب تمام شد.
باد آمد. باد تند آمد. باد سبد را برد. باد خدا را برد. باد او را برد.
سیب – من – او – ما – باد – تند
باد آمده بود. خورشید آمده است. سیب نیست.
سیب نیست.
سیب نیست.
سیب نیست.

شاید باران ببارد.
شاید او دوباره بیاید. شاید سیب بیاورد.
شاید ما سیب بخوریم.
اما دیگر باد او را نمی برد.
من – او – سیب – شاید – باد

16 تیر 1381
آیدین




Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.