Storache | |
|
رابرته یه توله سگ میخواست. فقط همین...
... که وقتی گربهها دستشو لیس میزنن، بهش فک کنه و بزنه زیر همهی علاقهاش به گربهها. طوری که گربهها فک کنن از اول بز آفریده شدن... ... رابرته هیچ وقت سگه رو نخرید. مطمئن بود این جور بهتره. مخصوصاً از وقتی که فهمید گربهها عاشق رابرتیان که دلش یه توله سگ بخواد... |
12:15 AM |
mine of the Extensibilty | |
|
جندههه
تنها که تو برف راه میره، خدا روش کلیک میکنه... جندههه، بعدش هدفونشو تو گوشش فشار میده، غافل از اینکه عاقبت همهی امور دست خداست... خداهه، اما بازم کلیک میکنه... □ جندههه، یه کم که میگذره دستاشو از رو گوشش بر میداره اما، از آسمون صدای همون آهنگه مییاد سرش و بالا میبره و دهنشو باز میکنه تا... خدا اما، برف میباره... جندههه، شنیده بود که خدا هم، بیکار که میشه، به کاهدون میزنه اما هیچوقت فکر نکرده بود که یه کاهدون، میتونه در عین حال تا زانو هم تو برف بره... خدا، کنترلو گرفته و هی سی، وی میزنه... □ □ خداهه، بلده... بلده بذاره جندههه تو خماریش بمونه بعد گندش که داشت در میاومد، بگه خودتم داشتی حال میکردی... جندههه، میدونه خداهه بلده میدونه همهی اینا سیابازیه میدونه برف هم، اگه خدا بخواد، سیا میشه... □ □ □ خداهه، اسکیپ میزنه... جندههه، مث جندهها میزنه زیر خنده بعد با نوک زبونش، لباش و خیس میکنه و خودشو پرت میکنه تو برف... جندههه، دپ میزنه، مث جندهها دپ میزنه... □ □ □ □ خداهه، دپ میزنه، مث جندهها دپ میزنه... جندههه، تنها که تو برف راه میره، زودتر میرسه... |
9:29 PM |